عبيد زاکاني: شخصي را زنبور بر كير زد. سخت بزرگ شد. در خانه رفت با زنِ خود گفت: اين كير در بازار ميفروشند مقرر كرده ام كه كيرِ خود را بدهم و صد دينارِ ديگر بر سر و اين كير بستانم. اگر نيك است تا بخريم. زن را سخت خوش آمد. جامها و حلي و هرچه داشت در هم فروخت و صد دينار بداد كه اين را از دست مده. شوهر برفت و باز آمد كه خريدم يك دو روز به كار ميداشتند. ناگاه آماساش فرو نشست و با قرارِ اصل آمد. شوهر پريشان از در آمد وگفت: اي زن خدا بلاي سخت از ما بگرداند. آن كير از تركي بود دزديده بيرون آمد. مرا بگرفتند و به ديوان بردند. به هزار زحمت صد دينار دادم و همچنان كيرِ كهنهيِ خود را باز ستدم و از آن شنقصه خلاص يافتم. زن گفت: من خود روزِ اول ميدانستم كه آن دزديده باشد. وگرنه بدان ارزاني نفروختندي.

0 پاسخ به
نظر شما چیست؟