من يکي که کسي را نمي بينم , چه رسد به اين که سن شان هم رسيده باشد به زير 20 سال. شايد خيابان را اشتباه امده باشم. به خيابان ديگري ميروم. گهگاه دختراني از کنارم مي گذرند , اما نشاني از کاسبي در انها نمي بينم. پس کو اين 600 هزار زن و دختر تن فروش ته رانی ... دروغ است اقا , دروغ. براي خوردن آب ميوه وارد يک سوپر مارکت مي شوم . مغازه دار در حال هر و کر کردن با يک مشتري زن است . زن مي گويد " اگه اين دفعه مرتضي هم بياد , حال جفت تون ميگيرم. بهش بگو اگه بخواد اين دفعه سر کيسه اش شل نکنه , حال زيادي نکنه ". پيش خودم مي گويم بي خيال ان 600 هزار نفر .به سمت شرکت يکي از دوستانم ميروم تا او را ببينم. زنگ ميزنم. در باز ميشود و دو دختر 19- 20 ساله بيرون ميايند و از پله ها پائين ميروند. بلافاصله دوستم بي سلام و احوالپرسي جلو ميايد و مي گويد " 10 تومن پول داري " 10 هزار تومان را ميدهم . مي گذارد روي چند تا هزاري ديگر و تند از پله ها پائين ميرود. از او ميپرسم کي بودن اينها ? مي گويد " وللش , چائي ميخوري يا نسکافه ". دم غروب است و به فلکه صادقيه رسيده ام. داخل فروشگاه بزرگي ميشوم. مغازه دار را مي شناسم دارد با موبايل حرف ميزند. کاسب ماهري است , هر چند کمي بي چاک و دهن. بحث تندي دارد پشت خط بر سر معامله اي گويا. بالاخره تماس را قطع مي کند و با حرص مي گويد : " زنيکه ! واسه من ليست قيمت درست کرده ". هوا تاريک شده است که از فروشگاه بيرون مي ايم , دنبال ماشينم مي گردم که دختري 17 - 18 ساله جلو مي ايد و مي پرسد " اقا ! ميخوام برم نارمک , از کجا بايد برم ? خونه يکي از اشناهامون اون جاست , امشب بايد اونجا بمونم و فردا برگردم شهرستان , شما مسافر خونه اين نزديکي ها سراغ ندارين ". مي گويم بالاخره ميخواي بري نارمک يا مسافرخونه ? با عصبانيت مي گويد " يه جا ازت خواستن واسه امشب , ها ! ". وارد اتوبان چمران مي شوم که يکباره ميبينم راه بسته شده است. ارام جلو ميروم و دنبال علت راه بندان مي گردم. تصادفي در کار نيست . جلوتر دو زن را مي بينم که کنار اتوبان ايستاده اند و يکي سرش را کرده داخل يکي از ماشينها. باقي ماشينها هم منتظرند انگار که نوبت شان شود. به فلکه اول ته ران پارس رسيده ام . يادم مي افتد که بايد شيريني بخرم. جلوي شيريني فروشي دعواست. دختري را مي بينم 14 - 15 ساله که کيف چرمي کوچکش را مي کوبد توي صورت پسري. بعد در داخل شيريني فروشي مردي که گويا از ماجرا با خبر بود گفت " مگه ميشه ازش تلکه گرفت , وروجک خودش يه پا مامانه. خوشم اومد , بدجوري حال پسر رو گرفت ". فرد ديگري که در مغازه کار ميکرد مي گويد " اره خدائي ش اين کاره است . خودش هم خوب جنسيه پدرسگ ". جلوي در خانه ميرسم. سرو صدائي مي شنوم , بازار فحش هاي رکيک داغ است. مردي غريبه به سرعت از در بيرون مي ايد. پشت سرش زني با سر و وضعي زننده جيغ مي کشد و پائين مي ايد. فحش ميدهد و پولي را طلب مي کند. هيچ وقت مايل نبوده ام در مسايل خصوصي همسايه ها دخالت کنم. معلوم نيست چه خبر است اينجا ؟ خسته و کوفته از رفت و امد روزانه و عصباني از پيدا نکردن بازار تن فروشي در تهران وارد خانه ام مي شوم.